در ربع دوم قرن نوزدهم نظریه های معروف و بحث انگیز هومبلت مطرح شد. وی بر این ادعا بود که هر زبانی به واسطه ساختاری که داراست، تحلیلی از جهان خارج را در خود دارد، تحلیلی که ویژه خود اوست و با تحلیل موجود در سایر زبانها تفاوت دارد (نظامی زاده، ۱۳۷۳). از آن پس بحث رابطه زبان و فرهنگ به طور جدی توسط گروهی از زبانشناسان دنبال شده است. در این زمینه سپیر و ورف به سبب پی گیری نظرات هومبلت از سایرین مشهورترند. زبان شناسان کاربردی و متخصصان آموزش زبان دوم نیز از دهه ۱۹۷۰ به بررسی مزیت های آموزش فرهنگ در کلاسهای آموزش زبان خارجی پرداخته اند و در اواخر همین دهه وجود این مزیتها در سطح جهانی پذیرفته شده و فرهنگ در کلاسهای زبان آموزش داده می شود (کیتائو، ۱۹۹۱)، حتی از فرهنگ به عنوان رکن پنجم در کلاسهای زبان یاد شده است (دیمن، ۱۹۸۷). با این وجود به نظر می رسد تمام ابعاد تأثیر فرهنگ در یادگیری زبان دوم به طور کامل شناخته نشده است. یکی از مقوله هایی کمتر مورد توجه محققان بوده است، موضوع تأثیر فرهنگ بومی زبان آموز بر یادگیری و کاربرد اینکه عقاید، باورها، سنت ها و روش زندگی در جامعه…